وبلاگ شخصی ابراهیم تنها

ابراهیم تنها

لیس الغریب

يكشنبه, ۱ دی ۱۳۹۲، ۰۱:۴۴ ب.ظ

یْسَ الغَریبُ غَریبَ الشَّامِ والیَمَنِ ......... إِنَّ الغَریبَ غَریبُ اللَّحدِ والکَفَنِ
غریب و بیگانه آن نیست که در شام و یمن است، بلکه غریب واقعی آنست که در(قبر، درمیان) سنگ و الحد قرار گرفته است.

إِنَّ الغَریِبَ لَهُ حَقٌّ لِغُرْبَتـِهِ ... علی الْمُقیمینَ فی الاَوطــانِ والسَّکَنِ
چنین غریبی برای غربت و دوری خود، بر گردن کسانی که در سرزمین و خانه هایشان باقی مانده اند، حق دارد.

لاتَنّهَرنَّ غَریباً حَالَ غُربَتِه ............ الدَّهرُ ینهَرُه بالذُّلِ وَالمِهَنِ
غریب را به خاطر حال و روزش از خود مران زیرا زمانه با خواری او را از خود رانده است.

سَفری بَعیدٌ وَزادی لَنْ یُبَلِّغَنـی .......... وَقُوَّتی ضَعُفَتْ والمـوتُ یَطلُبُنـی
سفر مرگم دور و دراز است و توشه ی من کافی نیست، نیرو و قوتم ضعیف شده، در حالی که مرگ مرا می طلبد.

وَلی بَقایــا ذُنوبٍ لَسْتُ أَعْلَمُها .......... الله یَعْلَمُهــا فی السِّرِ والعَلَنِ
دچار گناهانی هستم که آگاه به آن نیستم، ولی خداوند تمامی گناهان نهان و آشکارای مرا می داند.

وقَدْ تَمـادَیْتُ فی ذَنْبی ویَسْتُرُنِی ............ مـَا أَحْلَمَ اللهَ عَنی حَیْثُ أَمْهَلَنی
چه قدر خداوند بردبار بود، آنوقت که دائما گناه کردم و خداوند مرا رسوا نکرد و گناهانم را پوشاند.

تَمُرُّ سـاعـاتُ أَیّـَامی بِلا نَدَمٍ ............. ولا بُکاءٍ وَلاخَـوْفٍ ولا حـَزَنِ
اوقاتم را بدون هیچ پشیمانی و بدون هیچ گریه ای، ویا ترسی از خدا و ناراحتی گذراندم.

أَنَـا الَّذِی أُغْلِقُ الابْوابَ مُجْتَهِداً .......... عَلی المعاصِی وَعَیْنُ اللهِ تَنْظُرُنـی
منم که بواسطه تلاش بر انجام گناهان، درهای رحمت و خیر را بر خود می بندم و این در حالی است که خداوند نظاره گر من هست.

یَـا زَلَّةً کُتِبَتْ فی غَفْلَةٍ ذَهَبَتْ ........... یَـا حَسْرَةً بَقِیَتْ فی القَلبِ تُحْرِقُنی
چه لغزش هایی که به خاطر غفلتم در نامه ی اعمالم نگاشته شد و چه حسرت های سوزانی که در دلم به جای ماند.

دَعْنی أَنُوحُ عَلی نَفْسِی وَأَنْدُبُهـا .......... وَأَقْطَعُ الدَّهْرَ بِالتَّذْکِیـرِ وَالحَزَنِ
اجازه دهید تا بر خود بنالم و ادامه زندگی را به یاد خدا و اندوه بر کارنامه اعمالم بگذرانم.

کَأَنَّنی بَینَ تلک الاَهلِ مُنطَرِحــَاً ........... عَلی الفِراشِ وَأَیْدیهِمْ تُقَلِّبُنــی
تو گویی که من در بین خانواده بر بستر مرگ افتاده ام و با دست های شان مرا به حرکت در می آورند.

وَقَد تَجَمَّعَ حَولِی مَن یَنُوحُ وَ مَن ........... یَبّکِی عَلَّیَ وَ یَنعَانِی وَ یَندُبُنِی
گویا اطراف من کسانی اند که ناله می کنند و برایم داد و شیون می کنند.

وَقد أَتَوْا بِطَبیبٍ کَـیْ یُعالِجَنـی ............... وَلَمْ أَرَ الطِّبَّ هـذا الیـومَ یَنْفَعُنی
پزشکی را برای مداوایم آورده اند و در حالی آن ها نمی دانند علم پزشکی برای مرگ علاجی و جوابی ندارد.

واشَتد نَزْعِی وَصَار المَوتُ یَجْذِبُـها ................. مِن کُلِّ عِرْقٍ بِلا رِفقٍ ولا هَوَنِ
جان کندنم سخت شده و فرشته ی مرگ روحم را از هر رگ بدنم بدون هیچ ملاحظه ای می ستاند.

واستَخْرَجَ الرُّوحَ مِنی فی تَغَرْغُرِها .............. وصـَارَ رِیقی مَریراً حِینَ غَرْغَرَنی
و روحم را خارج می کند در حالی که من به حالت غرغر آخر، افتاده ام؛ آب دهانم تلخ گشته و روح از بدنم خارج می شود.

وَغَمَّضُونی وَراحَ الکُلُّ وانْصَرَفوا ............. بَعْدَ الإِیاسِ وَجَدُّوا فی شِرَا الکَفَنِ
آنگاه چشمانم را می بندند و بعد از نا امیدی از ادامه حیاتم همه اهل و عیالم مرا ترک می کنند و برایم کفن فراهم می آورند.

وَقـامَ مَنْ کانَ حِبُّ لنّاسِ فی عَجَلٍ ............. نَحْوَ المُغَسِّلِ یَأْتینـی یُغَسِّلُنــی
همان کسانی که دوستان من بودند، با عجله بر می خیزند و برای تدارک غسل دادنم با شتاب به دنبال غسال می گردنند.

وَقــالَ یـا قَوْمِ نَبْغِی غاسِلاً حَذِقاً ................ حُراً أَرِیباً لَبِیبـاً عَارِفـاً فَطِنِ
دوستانم صدا می زند که به غسل دهنده ای آگاه و توانا و زبردست نیاز داریم.

فَجــاءَنی رَجُلٌ مِنْهُمْ فَجَرَّدَنی ........... مِنَ الثِّیــابِ وَأَعْرَانی وأَفْرَدَنی
در این هنگام مردی از غسلان می آید لباسم را بیرون آورده و عریانم می کند.

وَأَوْدَعونی عَلی الأَلْواحِ مُنْطَرِحـاً ......... وَصـَارَ فَوْقی خَرِیرُ الماءِ یَنْظِفُنی
به روی سنگ غسّال خانه ام می گذارد و دلوی از آب بر رویم سرازیر می کند و مرا غسل می دهد.

وَأَسْکَبَ الماءَ مِنْ فَوقی وَغَسَّلَنی ............ غُسْلاً ثَلاثاً وَنَادَی القَوْمَ بِالکَفَنِ
در حالی که آب را از بالا به رویم می ریزد سه مرتبه مرا غسل می دهد و آنگاه از اقوامم می خواهد که کفن را بیاورند.

وَأَلْبَسُونی ثِیابـاً لا کِمامَ لهـا ............. وَصارَ زَادی حَنُوطِی حیـنَ حَنَّطَنی
جامعه ای بی آستین در زیر کفن بر تنم می کند و این تنها توشه ی من، در این لباس حنوط است.

وأَخْرَجونی مِنَ الدُّنیـا فَوا أَسَفاً ............. عَلی رَحِیـلٍ بِلا زادٍ یُبَلِّغُنـی
و خلاصه مرا از این دنیا خارج می کنند! وای بر من که به سفری بی زاد و توشه می روم.

وَحَمَّلونی علی الکتـافِ أَربَعَةٌ ............. مِنَ الرِّجـالِ وَخَلْفِی مَنْ یُشَیِّعُنی
بر روی شانه ی چهار نفر از مردان می گذارند و تشییع کننده ها به دنبالم در حرکت هستند.

وَقَدَّمونی إِلی المحرابِ وانصَرَفوا ............... خَلْفَ الإِمـَامِ فَصَلَّی ثـمّ وَدَّعَنی
مرا در محراب مسجد می گذراند و همه پشت سر امام می ایستند و بر من نماز می گذارند و همه مرا رها می سازند.

صَلَّوْا عَلَیَّ صَلاةً لا رُکوعَ لهـا .............. ولا سُجـودَ لَعَلَّ اللـهَ یَرْحَمُنی
نمازی بر من خواندند که رکوع و سجدی ندارد تا شاید خداوند گناهانم را ببخشاید.

وَأَنْزَلونی إلـی قَبری علی مَهَلٍ ............. وَقَدَّمُوا واحِداً مِنهـم یُلَحِّدُنـی
سپس مرا به آرامی در قبرم می گذارند، یکی از عزیزانم پیش قدم می شود تا سنگ های لحدم را به ترتیب بگذارد.

وَکَشَّفَ الثّوْبَ عَن وَجْهی لِیَنْظُرَنی ................ وَأَسْکَبَ الدَّمْعَ مِنْ عَیْنیهِ أَغْرَقَنی
بند کفن را باز می کند تا صورتم را ببیند و آنگاه اشک هایش را بر روی صورتم می ریزد.

فَقامَ مُحتَرِمــاً بِالعَزمِ مُشْتَمِلاً ............... وَصَفَّفَ اللَّبِنَ مِنْ فَوْقِی وفـارَقَنی
با جدیت و احترام سنگ های قبرم را می گذارد و خاک را بر رویم می ریزد و مرا تنها می گذارند.

وقَالَ هُلُّوا علیه التُّرْبَ واغْتَنِموا ................ حُسْنَ الثَّوابِ مِنَ الرَّحمنِ ذِی المِنَنِ
و نزدیکانم می گویند: ای مردم! بر او خاک بریزید و با این کار خود ثواب و پاداشی از خداوند بخشنده بستانید.

فی ظُلْمَةِ القبرِ لا أُمٌّ هنــاک ولا ............... أَبٌ شَفـیقٌ ولا أَخٌ یُؤنِّسُنــی
و حالا من در تاریکی قبرم، قبری که نه مادری آنجا هست و نه پدری مهربان و نه برادری که مونسم باشد.

وَهالَنی صُورَةً فی العینِ إِذْ نَظَرَتْ ............ مِنْ هَوْلِ مَطْلَعِ ما قَدْ کان أَدهَشَنی
و چشمانم ترسان می شوند؛ آن هنگام که دیده بر برزخ گشایم و زمان هول مطلع فرا رسد همان چیزی که در دنیا از آن می ترسیدم.

مِنْ مُنکَرٍ ونکیرٍ مـا أَقولُ لهم ............... قَدْ هــَالَنی أَمْرُهُمْ جِداً فَأَفْزَعَنی
منکر و نکیر آمدند به آن ها چه بگویم؟ که چه مقدار از سوال شان می ترسم!!! .

وَأَقْعَدونی وَجَدُّوا فی سُؤالِهـِمُ ............. مَـالِی سِوَاکَ إِلهـی مَنْ یُخَلِّصُنِی
منکر و نکیر مرا برای سوال و جواب نشاندند و غرق سوالم کردند در این هنگام ای خدای من! کسی غیر از تو توان رهایی مرا ندارد.

فَامْنُنْ عَلَیَّ بِعَفْوٍ مِنک یــا أَمَلی ............. فَإِنَّنی مُوثَقٌ بِالذَّنْبِ مُرْتَهَــنِ
ای خدای من! با بخششت بر من منت گذار؛ چرا که من برای رهایی از گناهانم به لطف و کرمت نیازمند و امیدوارم... .

تَقاسمَ اهلُ مالی بعدما انْصَرَفُوا ............ وَصَارَ وِزْرِی عَلی ظَهْرِی فَأَثْقَلَنی
و آن گاه خانواده ام مال و اموالم را بین خود تقسیم می کنند؛ در حالی آن زر و سیم ها که انباشته ام بر دوش من سنگینی می کند.

واستَبْدَلَتْ زَوجَتی بَعْلاً لهـا بَدَلی .............. وَحَکَّمَتْهُ علی الامْوَالِ والسَّکَـنِ
همسرم شوهری دیگر بر می گزیند و او را در خانه و مال و اموالم شریک می کند.

وَصَیَّرَتْ وَلَدی عَبْداً لِیَخْدُمَهــا ............ وَصَارَ مَـالی لهم حـِلاً بِلا ثَمَنِ
فرزندانم همچون غلامان همسرم در می آیند و ارث باقی مانده از من را بدون هیچ زحمتی حیف و میل می کنند.

فَلا تَغُرَّنَّکَ الدُّنْیــا وَزِینَتُها ............... وانْظُرْ إلی فِعْلِهــا فی الاهْلِ والوَطَنِ
دنیا و زر و زیور آن انسان را می فریبند؛ پس وفایی در آن نیست حال به خاندان و خانواده ات قبل از مردنت بنگر... .

وانْظُرْ إِلی مَنْ حَوَی الدُّنْیا بِأَجْمَعِها ............... هَلْ رَاحَ مِنْها بِغَیْرِ الحَنْطِ والکَفَنِ
و همچنین نگاه کن به کسی که با حرص وطمع به جمع آوری مال دنیا تلاش می کند آیا به غیر از حنوط وکفن چیزی همراه خودت برده؟.

خُذِ القَنـَاعَةَ مِنْ دُنْیَاک وارْضَ بِها ............ لَوْ لم یَکُنْ لَکَ إِلا رَاحَةُ البَدَنِ
پس در دنیا قناعت را پیشه کن و به آنچه که داری قانع باش حتی اگر بهره تو از دنیا فقط سلامتی بدنت باشد.

یَـا زَارِعَ الخَیْرِ تحصُدْ بَعْدَهُ ثَمَراً ............... یَا زَارِعَ الشَّرِّ مَوْقُوفٌ عَلَی الوَهَنِ
ای کسی که بذر خوبی می کاری مطمئن باش که خوبی هم درو می کنی و ای کسی که بذر بدی می کاری مطمئن باش سزایش را می بینی

یـَا نَفْسُ کُفِّی عَنِ العِصْیانِ واکْتَسِبِی .......... فِعْلاً جمیلاً لَعَلَّ اللهَ یَرحَمُنی
ای نفس سرکش آدمی! از نافرمانی خدا بپرهیز و برای آنکه بر رحمت خداوندی قرار گیری، کار ثواب و نیکو انجام بده

یَا نَفْسُ وَیْحَکِ تُوبی واعمَلِی حَسَناً ................ عَسی تُجازَیْنَ بَعْدَ الموتِ بِالحَسَنِ
ای نفس! وای بر تو! توبه کن و عمل نیک در مقابل عمل زشتت انجام بده، شاید که خاطر اعمال نیکت بعد از مرگ ثوابی به تو برسد

ثمَّ الصلاةُ علی الْمُختـارِ سَیِّدِنـا ............ مَا وَصَّـا البَرْقَ فی شَّامٍ وفی یَمَنِ
و سلام و درود خدا بر پیامبر برگزیده و بزرگوارش تا زمانی که سرزمین های شام و یمن موجودند

والحمدُ لله مُمْسِینَـا وَمُصْبِحِنَا ............... بِالخَیْرِ والعَفْوْ والإِحْســانِ وَالمِنَنِ
و حمد و سپاس یگانه خداوندی که صبح و شام و خیر و بخشش و نیکی برای ما به ارمغان آورد.

  • ابراهیم تنها

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی